دنیای "کوچک" من

ماجراهایی نه خیلی نزدیک.. نه خیلی دور..

دنیای "کوچک" من

ماجراهایی نه خیلی نزدیک.. نه خیلی دور..

سلام خوش آمدید

گاهی وقتا اتفاقاتی برام میوفته که وقتی میشینم راجع بهش فکر میکنم، نمیتونم به نتیجه ی دقیقی برسم که چرا همچین اتفاقی برام افتاده ! نکنه علتش فلان چیز بوده باشه.. یا نه، اون یکی و.. حتی گاهی وقتا به این فکر میکنم که این وبلاگ ساده ی خلوت نکنه دلیلش باشه ! ولی نمیتونم خودمو قانع کنم.. به خودم میگم حالت خوبه ؟ طرف با چند کا فالوور تو فلان پیج و هر روز از زندگی و خوشی هاش گذاشتن و مردمم اون پایین تو کامنت ها آه کشیدن، چنین فکری نمیکنه :)) بعد تو بیا بگو فلان ! ای کاش میشد یه تحلیل دقیقی برای این نوع فکر ها پیدا کنم..! نمیشه.. یعنی تا الان که نشده و هر کسی یه نظری داره.. 

+ ای کاش میشد آدما یه نفرو، از روی حرفا و رفتار خودش قضاوت کنن، نه صرفا حرفای بقیه یا حتی تجربه هایی که قبلا تو زندگیشون داشتن. البته همه این هارو میشه در کنار هم استفاده کرد، ولی نیاز به پختگی بیشتری داره. 
+ وقتی آدما از فردای خودشون، عاقبت خودشون، تحلیل دقیقی ندارن، چطور انقدر راحت دیگران رو به چیزهای منفی حواله میدن ؟! به نظرم خوبه برای دیگران دعای خیر کنیم تا اینکه بد اونهارو بخواهیم.. کار نیکی که باعث غرور و خودپسندی بشه، مفت نمیارزه !

+ ان شاء الله نابودی اسرائیل نزدیک باشه، ان شاء الله بتونیم انتقام خون شهدای عزیز رو بگیریم. من همیشه چشم انتظار اون روزی هستم که انتقام خون عزیز ترین سردارمون رو بگیریم.. 
 

همچون انار خون دل از خویش می خوریم ** غم پروریم، حوصله شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه ی چشم سیاه دوست ** پی می بریم؟ حوصله شرح قصه نیست

"فاضل نظری" 

  • ۱ نظر
  • ۱۷ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۲۲
  • محـ ـمد

نظری کن که مرا طاقت دوری تو نیست.. 
مثل شمعی که به پروانه ی خود محتاج است.. 

" محال "

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۲۲
  • محـ ـمد

بسمه تعالی

یه مطلبی داشتم یه جا میخوندم که یاد یه موضوع جالب افتادم. نمیدونم تا به حال به نشستن پرنده ها روی سیم های برق دقت کردین یا نه ؟! همینطوری ردیفی هم میشینن گاهی وقتا و هیچگاه دچار برق گرفتگی نمیشن. مگه اون سیم برق نداره ؟ پس چرا این اتفاق نمیوفته ؟ 
حالا از طرفی، زمانی که صاعقه به زمین برخورد کنه (یا برخی موارد مشابه)، اگر کسی اون اطراف حتی ایستاده باشه و در حال راه رفتن باشه، ممکنه دچار برق گرفتگی حتی با شدت بالا بشه ! چطور ممکنه یک نفر روی زمین، بدون اینکه به چیزی دست بزنه یا حتی صاعقه بهش برخورد کنه، دچار برق گرفتگی بشه، اونوقت اون پرنده خیلی راحت بره بشینه رو سیم برقدار و اتفاقی براش نیوفته ؟! :/ 
از اینا جالب تر ! تا حالا دیدین صاعقه به هواپیما برخورد کنه ؟ به نظرتون چه اتفاقی میوفته بعدش ؟ چطور هواپیما جون سالم به در میبره از این اتفاق ؟ وقتی شما داخل هواپیما هستین، بهتون میگن گوشی هاتون رو در حالت خاموش یا هواپیما قرار بدین، تا برخی سیستم های هواپیما دچار اشکال نشن، اونوقت صاعقه ممکنه بخوره به هواپیما و....، برای اینکه بدونید همچین اتفاقی میوفته، این فیلم رو قرار دادم: 

برخورد صاعقه به هواپیما

خب، اگر کسی بتونه توضیح بده سه تاشو و درست باشه، سعی میکنم یه جایزه خوب در نظر بگیرم (نمیدونم چرا فاز پیج های 10k+ برداشتم :)) )، اما با توجه به اینکه احتمالا خودم تنها خوننده اینجا هستم :))، اگر کسی نگفت و برای کسی سوال بشه، توضیح میدم. 

///////

+ کتاب "قصه ی دلبری"، در رابطه با شهید محمدحسین محمدخانی (از شهدای مدافع حرم) هست رو شروع کردم به خوندن.. چقدر قشنگه بعضی جاهاش (حکایت دختر و پسر مذهبی و عاشق و لجباز و..) .. ولی وقتی میخونی یه غصه ای ته دلت هست که میدونی آخرش چی میشه.. البته شهید که به سعادت ابدی میرسه.. اما برای خانواده اش....

ان شاء الله یه پست در موردش مینویسم و بعضی از قسمت هاشو میگم.. 

  • ۲ نظر
  • ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۴۹
  • محـ ـمد

سلام

یه نقل قول کوتاه بگم و برم..

حاج آقا میگفت بهتره زمانی که میخواهید قران رو برای شب قدر باز کنید (قبل از قران به سر گرفتن)، نیت کنید، صلوات بفرستید، مثل زمان استخاره.. 

بعد که قران رو باز می کنید، آیاتی میاد.. سوره ای میاد، این رو به یاد داشته باشید یا برای خودتون یادداشت کنید.. 

ببیند که این سه شب چه مواردی براتون میاد.. و سعی کنید این آیات و سوره ها رو مد نظر قرار بدین در سال پیش رو.. 

دیدم راهکار خوبیه، گفتم اینجا یادگاری بمونه.. :) 

التماس دعا 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۰۸
  • محـ ـمد

امروز یاد دو بیت اول یکی از شعر های فاضل نظری افتاده بودم و برای خودم گاهی وقتا میخوندم..

حال و هوای شعرش رو دوست دارم..

داره از همون جدال معروف عقل و دل صحبت میکنه، همون جدالی که باعث خیلی از جدایی ها و وصال ها شده..

گفتم بیام شعر کاملش رو بنویسم که یادگاری بمونه.. 

گر عقل پشت حرف دل، اما نمی‌گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت

از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می‌شد گذشت... وسوسه اما نمی‌گذاشت

این قدر اگر معطل پرسش نمی‌شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت

دنیا مرا فروخت ولی کاش دست‌کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت

شاید اگر تو نیز به دریا نمی‌زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی‌گذاشت

گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت

ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت

ما داغدار بوسه‌ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت

  • ۰ نظر
  • ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۴۹
  • محـ ـمد

سلام 

ادامه از قسمت 1: 

- ازش خواستم یکم بیشتر در مورد رفتار طرف مقابل که فکر میکنه عجیبه برام حرف بزنه. یکی از چیزایی که قسمت قبلی هم نوشتم، این بود که ریکشن یا جوابی به بعضی پیام ها نمیداد. مثلا وقتی مینوشته حالم بده یا ناراحت شدم و..، اون دختر هیچی نمیگفته، نه نگرانی ای، نه پیشنهادی، نه حرفی و خلاصه هیچی. یا مثلا وقتی بهش میگفته مزاحم شدم، طرف نمیگفته خواهش میکنم، مراحمین ! البته من بهش گفتم که این خیلی غیر عادی نیست، ممکنه بخاطر عدم صمیمیت بوده باشه، ولی اون میگفت که آخه تا این حد ؟! خب واقعیتش از نظر منم یکم غیر عادی بود، اینا یه بخشیش صرفا صمیمیت نیست، بلکه احترام گذاشتن به طرف مقابله. همچنین گفت یه بار یه بحثی بینمون شد و من چون بیرون بودم، با حال بدی رفتم خونه و حتی این حال بد جسمی رو هم به اون طرف مقابل گفتم. میگفت وقتی رسیدم و حالا تا شب که خوابم ببره، هیچ پیامی نیومد که فلانی، مُردی ؟ زنده ای و...؟ هیچی...! خب هر کسی اینارو بخونه، به این پسر میگه احتمالا تو فقط یک سرگرمی برای اون بودی و بس..، اهمیت زیادی براش نداشتی که پیگیرت باشه، شایدم خوشبینانه اش این باشه که اون دختر سعی داشته فضای رابطه رو خیلی رسمی و خشک نگه داره، چون طبق گفته ی خودش، هدفش از رابطه فقط یه صحبت ساده بوده. 

- یکی از چیزایی که تعریف میکرد و برای من جالب بود، صحبت بینشون در مورد برخی مسائل اعتقادی بود. میگفت وقتی از اون دختر میپرسیدم که نظرتون در مورد فلان مسئله چیه، فقط میگفته من صحبتی نمیکنم ! میگفت چندین بار با روش های مختلف همچین چیزی پرسیدم ولی هر بار با حالتی از ناراحتی یا عصبانیت، جواب منو میداد. یا کلا میگفت علاقه ای ندارم صحبت کنم. خب من بهش گفتم احتمالا اون مخالف هست، یعنی عقیده ای در این رابطه نداره و چون میخواد بحث و اینا شکل نگیره، هیچی نمیگه. بنابرین تو باید در نظر بگیری که تو این مورد با هم اختلاف نظر دارید. 

- آقا من نمیفهمم، چه اصراریه بعضی روابط که انتهایی به جایی نداره، ادامه پیدا کنه. بله، واقعیتش اینه که تنها بودن سخته، اینکه همدم و هم صحبت نداشته باشی سخته، اینکه محبت نبینی و کسی نباشه بهش محبت کنی سخته و خیلی چیزای دیگه. ولی آیا این دلیل میشه که با هر کسی وارد هر نوع رابطه ای بشه آدم ؟ واقعیتش اینه که تو جامعه ما و شاید همه دنیا، طبیعتا زیاد پیش میاد آدما بخاطر تنهاییشون، یا شرایط روحیشون و...، وارد رابطه های اشتباه بشن. رابطه ی اشتباه، یعنی رابطه ای که داخلش بحث و جدل هست و انتهای مشخص و هدف مشخصی نداره. این رابطه میتونه به آدم ها، آسیب مختلفی بزنه که بعضی وقتا جبران ناپذیره. طبیعتا برای این دختر قصه ی ما هم، این پسر، مورد مناسبی نبوده، پس میشه دوطرفه به قضیه نگاه کرد. 

- آخرش اینکه، میگفت یه بار بینمون صحبت در مورد گذشته ی اون دختر شد و من سوالاتی رو پرسیدم و همینطوری در مورد درسش و ازدواجش و .. صحبت میکردم، تا اینکه یه جا اون دختر بهش میگه شما منو میشناسید و آشنایید ؟! این پسر هم بهش میگه بابا من از کجا باید شمارو میشناختم وقتی شما اولین بار به من پیام دادی ؟؟ و یه سری دلایل دیگه.. خلاصه بازم اون دختر این حرفو تکرار میکنه و اصرار داره که این پسر از طرف کسیه.. وقتی صحبتمون به اینجا رسید، بهش گفتم خواهش میکنم این ارتباط رو تموم کن، چون هیچ فایده خاصی نداره و صرفا احتمالا یه سرگرمی بوده و اشتباهه، چرا که باعث اعصاب خوردی میشه. 

- یه نکته ی مهم تو اتمام رابطه ها، پاک کردن رد پاها و راه های ارتباطیه. یعنی اگر ازش عکس، اسکرین شات، نوشته و.. چیزی هست، باید پاک بشه..، قدم زدن تو اون خاطرات باعث میشه آدم بخواهد برگرده به اون شرایط.. که میدونیم تهش جز حس پشیمونی، چیزی نداره. سختیش میدونید کجاست، اینکه گاهی وقتا ماها حتی نمیتونیم به این خاطرات نزدیک بشیم که پاکشون کنیم، که نگذاریم برامون یاداوری ایجاد کنه.. اما باید این کارو کرد.. باید راه ارتباطی رو هم قطع کرد. فقط در موارد خاصه که پیشنهاد میشه برخی حرفا و پیام ها و.. باقی بمونه که اونم مربوط به همچین روابطی نیست. 

- اینجا بود که ماجرای 2 هفته ای M&M تموم شد و هر کدوم رفتن سر خونه زندگی خودشون. دوره سوگ فکر نکنم برای اون دختر وجود داشته باشه (با توجه به رفتارش در رابطه) ، ولی این پسر کمی دلش گرفته بود.. عجیب نیست.. وابستگیه.. وابستگی.. 
 

  • ۱ نظر
  • ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۰۲:۲۹
  • محـ ـمد

سلام

شاید برای نوشتن کاملش وقت کافی نباشه، بخاطر همین نوشتم قسمت 1 

- بعد چند وقت تونستم بشینم جدی باهاش صحبت کنم، راجع به اتفاقاتی که اخیرا براش افتاده و به نظرم نیاز به یه صحبت جدی داشت ! میگفت تو یه پلتفورم مجازی، یه دختر به صورت اتفاقی بهش پیام داده و خلاصه شروع کردن با هم صحبت کردن. میگفت براش جالب بوده چون پروفایل خودش هیچ چیز خاصی نداشته و اکانتشم پرایوت بوده. میگفت وقتی از اون طرف میپرسیده چرا به من پیام دادین، جوابشو نمیداده ! خلاصه با هم صحبت کرده بودن و دیده بود که عه ! اینا تقریبا از یه محل تو تهران هستن. یعنی فاصله خونه هاشون از همدیگه شاید 5 دقیقه بود. اینکه اتفاقی دو نفر اینطوری با هم شروع به صحبت کنن عجیبه. خودش نزدیکای 30 و اون دختر 25 سالش بود. و اتفاق بد اینکه اون دختر سابقه طلاق داشت.

- خب میشناسمش که خیلی اهل رل و مل و این حرفا نیست و چند وقتیه کلا تو فکر ازدواج و اینا هست، اما شاید چون شرایطش اوکی نیست، اعتماد به نفس لازم رو نداره که این بده ! بعد دیگه شروع کرده بود باهاش صحبت کردن و میگفت این عجیب ترین دختری هست که تو زندگیم دیدم. برام جالب شد. میگفتم خب بیشتر بگو ! میگفت اصلا به هیچ نوع شوخی ساده و پست هایی که براش میفرستاده، ریکشن خاصی نشون نمیداده. خیلی کم. میگفت که من شک کردم شاید من یکی از 10 نفر لیستشم که داره حرف میزنه ولی طرف مقابلش انکار میکرده. میگفت اصلا اهل خنده و اینا نبود. خیلی از حرفایی که میزدم و تو جامعه عادی بوده، براش نا مفهوم بوده. من بهش گفتم شاید اون طرف مشکل خاصی داره و تو نمیتونی بفهمی و شاید کلا مقدار هوشش کم هست، ولی ندای درونی مثل همیشه میگه قضاوت اشتباه هست تا جایی که تو بتونی به طور دقیق از همه چیز خبردار بشی. 

- خلاصش اینکه میگفت یکم با هم بیشتر آشنا شدیم و خیلی به درد هم نمیخوردیم. یعنی حالا از نظر برخی مسائل فکری و اعتقادی و..، حتی میگفت بعضی جاها یهو یه سری حرفایی میزد که بدجور میخورده تو ذوقش ! و میخواسته همونجا تموم کنه همه چیز رو. ولی یک عامل اصلی باعث میشده به فکر پایان رابطه نیوفته، اونم چی، تنهایی ! :( و حتی بعد یه دعوای یکم جدی، بازم برگشته بود و باهاش صحبت کرده بود.

- اینو بدونید، رابطه ای که خودت با شرح دلایل برای طرف مقابل تموم کردی، ولی باز برگشتی، قراره یه ضربه ی بزرگ تری اینبار بهت بزنه ! 

- میگن هر جای رابطه وقتی از طریق منطق و عقلت به این نتیجه رسیدی که ادامه اش اشتباهه، به هر دلیل دیگه ای که ادامه بدی، در حق خودت و اون طرف، بدی کردی. کمترین عارضه این رابطه ها، وابستگیه. 
 

پ.ن: M&M - اول اسم هردوتاشون 

  • ۱ نظر
  • ۰۶ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۴۰
  • محـ ـمد

لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ

////////

هر کسی از یار،
چیزی خواست هنگام وصال..
من به محض دیدن او،
خاطرش را خواستم..

////////

اﯼ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ،..
ﺩﻝ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻣﺎ ﺷﻘﺎﯾﻘﯽ ﺍﺳﺖ..
ﮐﻪ ﺩﺍﻍ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ،..
ﺁﯾﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻧﯿﺰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ..
ﮐﻪ ﺑﻠﺒﻠﯽ دیگر در وصف ما،..
سرود شهادت بسراید ؟..

////////

❤️ اِنَّ الحسینَ
مِصباحُ الهُدی
و سَفینةُ النَجاة ❤️

والسلام

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پیوندها