امروز یاد دو بیت اول یکی از شعر های فاضل نظری افتاده بودم و برای خودم گاهی وقتا میخوندم..
حال و هوای شعرش رو دوست دارم..
داره از همون جدال معروف عقل و دل صحبت میکنه، همون جدالی که باعث خیلی از جدایی ها و وصال ها شده..
گفتم بیام شعر کاملش رو بنویسم که یادگاری بمونه..
گر عقل پشت حرف دل، اما نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت... وسوسه اما نمیگذاشت
این قدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت ولی کاش دستکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسهی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
- ۰ نظر
- ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۴۹